توقف کن ای زمان !
مسعود حداد مسعود حداد

من از فردا میترسم

فردای تاریک ونه چندان دور

که آسمان بی ستاره باشد و

آفتاب بی نور...

من از فردا میترسم

فردای که دیروز

در گوشه گوشه ای میهنم

جهل وجنایت به ارمغان آورد

وپیر وجوان را  در فغان

من از فردا میترسم

فردائیکه دیروز

شریعت را شرماند و

طریقت را لرزاند

فردائیکه دیروز

پلیدی کرد بنام دین

وبه روح انسانیت توهین

من از فردا میترسم، فردائیکه

باز زبانم بسته گردد و

دل غوغا گرم شکسته

فردائیکه باز تماشاگر

کوچ اجباری پرستو های آزاد

بسوی دیار نا کجا آباد

باشم.

توقف کن ای زمان

نمی خواهم تا سحر نیامده

شب فرا رسد

نمی خواهم ستاره های آسمان امیدم

از درخشش باز ماند و

وجودم وتارپودم در شرارۀغم

بسوزد

توقف کن ای زمان

من از فردا میترسم

فردائیکه آیات یأس خواند و

خون ستاند

فردائیکه سرود مرگ خواند و

مارا به سوگ نشاند

من از فردا میترسم

فردای جانسوز

فردای دیروز

بر فرق سرها

کوبیدن میخ

تکرارتاریخ

( دنمارک)

26فبروری2012


March 9th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان